الهه ی الهام
انجمن ادبی

ای چشم هات سکر تمام ِ شراب ها

 گیسو مده به باد که پیچیده شد به هم

طومار زندگانی ام از پیچ و تاب ها

یک شنبه 24 فروردين 1393برچسب:سه گانی,مظفری,الهه ی الهام,شعر, :: 8:32 :: نويسنده : حسن سلمانی

تاریکم و باز مثل هرشب

از دوستی شب و ستاره

گل کرده حسودیم دوباره!

 

شعر:محمدجلیل مظفری

خط: مجید خادم

جمعه 20 دی 1392برچسب:, :: 18:50 :: نويسنده : حسن سلمانی

شب بارونی

اینجاهوا بارونی وسرده

لبریز اشکه آسمون شهر


اینجا منم، درگیردلتنگی

درگیر این احساس خیس و تر


اشباعم از یک حس دامنگیر

یک جای خالی گوشه قلبم


دلگیرم و شبگرد این جاده

دنبال جاپای تو می گردم


می گردم و از تو نشونی نیست

درحد یک رویا ازم دوری


شبگردم و در حبس تاریکی

درچشم من بنشین، که تو نوری


اینجا هوا بارونیه، آره

این قصه پایان خوشی داره


می تابه مهتاب نگاهت باز

از  پشت ابری که نمی باره


پس می زنه توری ابریشو

خورشید خانوم مهربون آخر


تبخیر می شن غصه های من

این بار بنویس قصه رو از سر...
 

مسعوده جمشیدی

« جامانده...»

 

کوله تنهایی ام انگار باز
درمسیرخاطرت جامانده است

راهوار راه ناهموار تو
عاقبت اینسوتر از پامانده است


روزگاری منظر چشم تو را
با کلافی از غزل می بافتم
آن امید و اشتیاق این روزها
ازخودم می پرسم آیا مانده است؟


همسفریا همقدم یا هیچ یک
سایه ای، وهمی، گمانی بوده ای
چون خیالی مات و محو و نیمه جان
چون سرابی که به صحرا مانده است


در همین نزدیکی دور و دراز
می رسد گاه افول ماجرا
ساحل چشمی در اندوه غروب،
برلبش جاپای رویا مانده است


کوله بارکهنه ی تنهایی ام
درمسیر آمدن جامانده است
برنمی گردم دوباره راه را
گرچه درآن آرزوها مانده است...

مسعوده جمشیدی

سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:شعر,جامانده,مسعوده جمشیدی,الهه ی الهام, :: 18:33 :: نويسنده : حسن سلمانی

از سال های برف و بنفشه

تنها  خماری باقی مانده است و

سایه ای از خاطرات

که چون اشباح

 شبانه در اتاقم  پرسه می زند.

 

پدرم می گفت :

"آل کاپون" هم که باشی1

سرو کارت با "آلکاتراز " است2

حالا که خوب فکر می کنم

می بینم که از "محلۀ چینی ها" 3

تا همین" کوچه سرخپوست ها" ی  خودمان 4

راه دوری نیست.

 

پدر که نصیحتم می کرد

نمی  بر چشمان دریایی اش می نشست

که هیچ تناسبی با تکان شدید شانه هایش نداشت.

 

یک روز در " آخر خط " نازی آباد 5

بر سطح پالتی / آلوده و هزار رنگ

نوشته بودند:

"سوپر مارکت دنیا"

با خودم گفتم:

وقتی که خطاط

در چار راه روزمر˚گی

واگویه های شاعران را بر ابر و باد نقش می کند و

 به عابران می فروشد

باید به آخر خط ایمان آورد.

 

حالا که بار دیگر

 بنفشه ها

سر از برف بیرون آورده اند

می خواهم که پدر را

با خط یک مترو

به آلکاترازبرده

تا با شمَ پلیسی اش

چاره ای برای فرار بیاندیشد.

محمدجلیل مظفری


 


1- آل کاپون معروف‌ترین گانگستر آمریکا و بزرگترین نماد قانون شکنی در دهه ۱۹۲۰ آمریکاست. آلفونسه گابریل کاپون در ۱۷ ژانویه سال ۱۸۹۹ متولد شد و در ۲۵ ژانویه ۱۹۴۷ زندگی را بدرود گفت. او مقداری از دوران محکومیتش را در زندان آلکاتراز گذراند. در زندان دچار مشکلات روحی و روانی شد. حتی چند ماه آخر محکومیت را در بیمارستان روانی گذراند. او در سال ۱۹۴۷ در پی ایست قلبی درگذشت.

2-  آلکاتراز جزیرۀ کوچکی است در خلیج سانفرانسیسکو که در سال ۱۸۵۰ به عنوان تاسیسات نظامی بنا شد و پس از آن تا سال ۱۹۳۳ بعنوان یک زندان نظامی کاربری داشت. در ماه اوت سال ۱۹۳۴ به زندان فدرال تبدیل شد و ۲۹ سال مقر جنایتکاران حرفه‌ای - از جمله آل کاپون، رابرت فرانکلین استرود (که به پرنده باز آلکاتراز معروف بود) و آلوین کارپیس که با سابقه‌ترین زندانی آلکاتراز به شمار می‌رفت - بود.

3- محله چینی‌ها یا (چاینا تاون) به مرکزیت خیابان گرانت و خیابان استاکتون (سن فرانسیسکو) در شهر سان فرانسیسکو و در ایالت کالیفرنیا قرار دارد.

این محله به محل تجمع خلاف کاران معروف است‏ ، چنانچه فیلمی در ژانر جنایی، مرموز، مهیج، درام  با همین نام  ساخته شده است. کارگردان این فیلم رومن پولانسکی است. این فیلم در سال ۱۹۷۴ میلادی ساخته شد. از بازیگران این فیلم می‌توان به جک نیکلسون و فی داناوی اشاره کرد.

4- کوچه ای واقع در ضلع غربی ابتدای خیابان لاله زار .

5- نام ایستگاهی درمحل ی نازی آباد تهران.

«چغیریش»

چیرپیرام قاپینی یوموروقنان

جیرمالاییرام پنجره لری

من بوغولماقدایم،بوغولماقدا

بئزمیشم من هر نه دن

قویون چیغیریم،های سالیم:

                                      آی،

سیزلنم!

            آچین بو قاپیلاری!

من بیر آچیخ یئر ،هاوا آختاریرام

بیر دام اوستو

                 بیر داغ باشی

                                      بیر چوئل گئنیشلیگی

بلکه اوردا هاوالانیم

آه !

       ایستیرم اوجادان چیغیرام

سسیم سیزلره چاتسین !

من چیغیرماغا

نفس چئکمگه گرکلی اولان،

قاپینی یموروقلایان

پنجره لره جیرماقلاشان

کیمسه کیمی

احتیاجیم وار!

من های- کوی سالاجایام

بو هاینان، گَره ک منیم دادیمه چاتاسیز

سیز ای یاتمیش، نئچه اویموش

کیمدیر منلن چیغیریشا!

شاعر: زین العابدین چمانی

25/10/88

شنبه 25 آبان 1392برچسب:چیغیریش,شعرترکی,چمانی,الهه ی الهام, :: 13:42 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بنگر به خشم چهره ی تاتارش

 

 

 

شاعر: محمدجلیل مظفری

خوشنویس: مجید خادمی

 

 

با داس زرد وحشی ِ خون بارش

 

باز آمده به قصد درو پاییز

سه شنبه 21 آبان 1392برچسب:, :: 15:33 :: نويسنده : حسن سلمانی

چترها منتظر بارانند

آسمان گریه ندارد انگار

ابرهای یله سرگردانند

شعر: محمدجلیل مظفری

خوشنویس: مجید خادمی

سه شنبه 21 آبان 1392برچسب:, :: 15:23 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

خورشید بر فراز شب ِ خیمه ها دمید

 

مهتاب مژده داد

" حُر " از سپاه کفر به آزادگی رسید

محمدجلیل مظفری

 

سه شنبه 21 آبان 1392برچسب:, :: 15:19 :: نويسنده : حسن سلمانی

پاییز

دختر بچه ی پر مهری بود

که هیچ کس اورا درمدرسه ثبت نام نکرد

و آنقدر زیر زمین از ریشه درخت ها فرش بافت

و رخت چرک های باد راشست

که چشم هایش شبیه دوتا خرمالوی کرم خورده

و گوش هایش مثل گردوی دو نیم شده پوک شد

حالا ته این باغ مسی رنگ

با قلبی از لانه خالی گنجشک ها

سوزن گرامافون را روی آواز کلاغ ها میگذارد

و از فکر اینکه حتی گلدوزی هم بلد نیست

زاز زار گریه میکند!

محمود غیاثی

یک شنبه 14 مهر 1392برچسب:پاییز,محمود غیاثی,الهه ی الهام,درختان سیاه, :: 16:10 :: نويسنده : حسن سلمانی

« جامه ی سیاه سرو»

من امشب از غم باران سخن نخواهم گفت

من از شکستن یاران سخن نخواهم گفت

از این شکوفه ی نشکفته ای که پرپر شد

از این پرنده ی نالان سخن نخواهم گفت

صدای رعد ستمگر چو در هوا پیچد

ز خیل ناشنوایان سخن نخواهم گفت

اگرچه دست شقایق گره گره خورده است

کنار جوی گریزان سخن نخواهم گفت

ز مُردن تن تا خورده ی بهاران هم

به زیر خاک بیابان سخن نخواهم گفت

ز جامه های سیاهی که سرو می پوشد

به سوگ تلخ بهاران سخن نخواهم گفت

به دست و پا زدن لاله های کوه قسم

که از حکومت طوفان سخن نخواهم گفت

چو مرگ قُمری احساس می رسد از راه

از آن عزیز غزلخوان سخن نخواهم گفت

در این خرابه که امّید، تازه می میرد

ز پوچ بودن ایمان سخن نخواهم گفت

فدای چشم تو امّا بدان که دیگر بار

من از نشانه ی باران سخن نخواهم گفت!

شاعر: حسن معقول

چهار شنبه 13 شهريور 1387برچسب:لهه ی الهام,سلمانی,سخن نخواهم گفت,حسن معقول, :: 9:43 :: نويسنده : حسن سلمانی

«حس گمشده»

تمام برگ هایش زیر و رو شد
و حتی پشت دفتر خاطراتم
تو را گشتم و پیدایت نکردم
به یک آن ته کشید صبر و ثباتم
تمام خانه راگشتم دوباره
میان آن معلق قاب عکس ها
درون درز دیوار اتاقم
ولای چین های پرده ها را
تو راگشتم و پیدایت نکردم
نه بربام بلند و بادگیرم
نه روی شاخه ی انبوه انجیر
نبودی تا در آغوشت بگیرم
تورا گم کرده ام انگار جایی
که مخفیگاه جلاد امید است
کجاجامانده ای، ای حس زیبا
که درد بی تو بودن دیرپای است
چنان سنگین وگیجم من که گویی
دو جام شوکران را سرکشیدم
کجایی شهرزاد قصه گویم
هزار ویک شب است ،کابوس هایم
کجاشدتازگی حرف هایم
تمام قصه پوشالیست برگرد
دلم صندوقکی بی گنج مانده
کبوتر، لانه ات خالیست برگرد

مسعوده جمشیدی

جمعه 11 مرداد 1387برچسب:حس گمشده,مسعوده جمشیدی,شعر,افغان, :: 20:26 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « سلام!!!»

غنچه از خواب پرید

و گلی تازه به دنیا آمد

خار خندید و به او گفت :«سلام»

و جوابی نشنید

ساعتی چند گذشت

گل، چه زیبا شده بود

دست بی رحمی آمد نزدیک

لیک

خار در آن دست جهید

و

گل از مرگ رهید

صبح فردا که رسید

خار، 

با شبنمی از خواب پرید.

گل صمیمانه به او گفت:

« سلام!!!»

نیروانا جم

یک شنبه 12 خرداد 1387برچسب:گل,خار,سلام,نیروانا, :: 10:20 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « آدینه»

آدینه را به نام تو آغاز می کنم

در آسمان یاد تو پرواز می کنم

چنگ دلم به نغمه ی تو کوک می شود

آنگاه شور  و شعر و نوا ساز می کنم

آدینه قفل قهر به دل می زنم ولی

تنها به روی ماه تو در باز می کنم

تا می رسی هوای پریدن خوش است چون

احساس همنشینی شهباز می کنم

زنجیروار می رود آدینه ها ولی

با این امید، عمر خود ایجاز می کنم

تا لحظه ی رهایی ایران ز بند جور

با شعر و امید و عاطفه، آواز می کنم

«خادم» غم زمانه به دل داشت، زین سبب

من نیز شکوه و گله آغاز می کنم.

شعر: جلیل مظفری

تقدیم به : مجید خادم

سه شنبه 30 مرداد 1392برچسب:خادم,جلیل مظفری,آدینه,شعر, :: 15:57 :: نويسنده : حسن سلمانی

«دیدار به قیامت»

دیدار به قیامت ای تمام وهم ها، دروغ ها

ای تمام لحظه های عشق دار روزها

مرداب قیری جرم صدف شدن

ای هر آنچه نیست ها

مرا رها کنید

مرا رها کنید...

مرا رها کنید از بلور تیره ی سکوت ها!

میترا اخلاقی

 

دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:میترا,اخلاقی,شعر,قیامت, :: 11:29 :: نويسنده : حسن سلمانی

« بـــــــــــــــاران»


عجب ابهتی داری باران!

وقتی می آیی

همه چیز عوض می شود

شیشه ها از خوشحالی تب می کنند

آدم ها از خجالت خیس می شوند

سایه ها گوشه ای می نشینند

خورشید هم انگار خیال بازی به سرش می زند .

وتو مغرور تر از همیشه

فقط می آیی

زندگی می بخشی

ومیروی...!



محدثه عابدین پور

شنبه 27 مرداد 1392برچسب:شعر,باران,محدثه عابدین پور,الههی الهام,, :: 9:7 :: نويسنده : حسن سلمانی

« بهانه»

دوباره کودک چشمم بهانه ی تو گرفت

ز مویه مویه ی قلبم نشانه ی تو گرفت

به آسمان نگاهت که هاله ی غم من

اشاره کرد به باغ و ترانه ی تو گرفت

دوباره باغ نگاهم در آستان بهار

سکوت پنجره ها را نشانه ی تو گرفت

بهار خنده زد از آسمان مینایی

و دل به فصل غزل سمت خانه ی تو گرفت

دوباره محو تماشا شدم به خوشه ی ماه

و باز کودک چشمم بهانه ی تو گرفت.

lمریم افشارزاده- تیر77

 

شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:بهانه,مریم,افشارزاده,الهه ی الهام, :: 8:55 :: نويسنده : حسن سلمانی

« باران حضور»

بازآ که با حضور تو دل را دوا کنیم

با قامت بلند تو موجی به پا کنیم

بازآ که با طلوع نگاهت به سمتمان

در انتشار شرقی نامت دعا کنیم

آلاله ها به شوق نگاه تو بشکفند

صد روح تشنه را به نگاهت فدا کنیم

من باز هم ترک زده، از ابتدای عشق

تا انتهای عشق بیا« ای خدا» کنیم

ای آرزوی آمدنت، رقص برگ ها

بازآ که با حضور تو دردی دوا کنیم

از مقدم مبارک تو ای گل امید

روزی حدیث غربت خود را رها کنیم

آیینه های فصل حقیقت شکسته اند

بازآ که کفر را ز حقیقت جدا کنیم.

فروردین 79

شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:باران,مریم افشارزاده,الهه ی الهام, :: 8:52 :: نويسنده : حسن سلمانی

 ای که مدیون شما اندیشه ها

وی درخت علم را چون ریشه ها

ای رسولانی که دایم می زنید

بر سر دیو جهالت تیشه ها

روشن از نور کلام پاکتان

دشت ها و کوه ها و بیشه ها

هم شماهایید در دنیای دون

صاحبانِ برترینِ پیشه ها

کس نداند قدرتان، داند یکی

آن فراتر از همه اندیشه ها

محسن قویدل- دبیر ادبیات چهاردانگه

سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : حسن سلمانی

«تنهایی»

هیچ کس بی تابی ام را حس نکرد

آن شب مهتابی ام را حس نکرد

در غروب کوچه های بی کسی

دردهای آبی ام را حس نکرد

در قفس فریاد کردم، عشق هم

شورش مُردابی ام را حس نکرد

آن قدر ماندم که تا باران عشق

حُرمت بی خوابی ام را حس نکرد

شعر هم در باور آیینه ها

بازهم بی تابی ام را حس نکرد

مریم اقشارزاده-مهر79

شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:مریم افشارزاده,سلمانی,غزل,الهه ی الهام, :: 10:42 :: نويسنده : حسن سلمانی

«... زمستان برود»

می شود سبز تنم، فصل زمستان برود

صد شکوفه بزنم، فصل زمستان برود

هر لباسی که دلم خواست به تن می پوشم

کفنم را بکنم، فصل زمستان برود

گرچه برگی به تنم نیست و من بی جانم

جان بگیرد بدنم، فصل زمستان برود

ابر بارید ولی رهگذری چتر نداشت

چتر آن دوست منم، فصل زمستان برود

برف می بارد و هر ار ه خود می گویم:

می شود سبز تنم، فصل زمستان برود.

محمد مقدم

چهار شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : حسن سلمانی

«شراب زندگی»

یک شب از احساس باران ناب شو

در دل تاریک شب مهتاب شو

یک شب از احساس باران خورده ات

با سکوت زنجره در خواب شو

در دل تاریک شب یک دم بتاب

در کویر سینه کم کم آب شو

در کویر خالی از احساس یاس

باز هم خورشید عالمتاب شو

«مریم» از احساس سبز زندگی

باز هم مهتاب شو، مهتاب شو

مریم افشارزاده

 

چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:37 :: نويسنده : حسن سلمانی

 فصل تابستان است

و تنور دلم از آتش یادت روشن

کاش اینجا بودی!

این خیال خام را می سپارم به تنور

تا که از بوسه ی هر شعله ی تنهایی من

بپزد خوب و برشته شود و ترد شود

سفره ی خاطره را

می گشایم پس از آن در یک سو

جرعه ای چای و یکی حبّه ی قند

که تداعی گر لبخند تو است

منتظر می مانم

تا بیاید آن دم

که مؤذّن خبر آمدنت را بسراید مسرور

ومن افطار کنم روزه ی دیدارت را

فصل تابستان است

و تو ای همزادم

کاش اینجا بودی...!

مسعوده جمشیدی

سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, :: 11:1 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«قفس»

قفسم تنگ و دلم دهکده ای طوفانی

در سراب تن من ابر سیه زندانی

پیله ام مشت گره کرده ی بی پروایی

وسعتم در گذر صاعقه ی ویرانی...

مسعوده جمشیدی

دانش آموز-چهاردانگه

 

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, :: 10:59 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

 

«مرا تنها نخوان»

مرا تنها نخوان

با من غباری هست

که روی شانه هایم

-        تکیه گاه روزگار دور از تو-

نقش سری را چه هنرمندانه حک کرده...

و آن سو تر

درون آینه، مهتاب می جوشد

مرا تنها نخوان

تا آن گاه

که این آتشکده سوزان سوزان است.

به زیر چتر من باران می بارد...

از این خیسی گریزانم.

و باران همچنان آرام و گرم و بی هیاهو باز می بارد

و می شوید زمین و خوشه های ناصبورش را.

و پلک خسته ی داغ مرا انگار می ساید

عبور لحظه های ناگزیری...

تو را تنها نمی دانم

و می دانم که اکنون

انعکاس واژه ای از دورهای دور

امیدت می دهد بسیار

 و می دانی

کسی در نا کجایی

از هوایت

آسمانی ملتهب دارد،

که ابرش ردّ پای یادهای توست...

و مردم ساده لوحانه

چه تقلید هراس انگیزی از

خط و تقارن را

درون قابی از دیوار و میخ و تخته

تصویر تو می خوانند؟!

مسعوده جمشیدی

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, :: 10:58 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

« زینب»
 
قاموس کربلا همه معنای زینب است
ردّی ز واژه واژه اش از پای زینب است
بس حنجر بریده ز خنجر به نینواست
گویا نوای حق دگر از نای زینب است
«احلی من العسل» که ز قاسم شنیده اید
تعبیری از« رایتُ جمیلا» ی زینب است
تفسیر آیه آیه ی قرآن کربلا
شام بلا و خطبه ی غرّای زینب است
گر کربلا نمرده و زنده است تا کنون
تنها دلیلش این دم عیسای زینب است
در هر دلی محبت او جا نمی شود
یکتا دل حسین علی جای زینب است
محسن قویدل- دبیر ادبیات چهاردانگه
یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 9:35 :: نويسنده : حسن سلمانی

 ای خوشا دولت عشق و ای خوشا دولت دوست

که ضمان، هرچه دوام است، همه از بر اوست

من بی فضل کجا و تو کجا ای فاضل؟

لطف ایزد بودت یار که به حق دوست، هموست

غلامرضا حاجی محمد

 

یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 9:1 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « من و تو؛ همزادم!»

 

احتمالا من وتو،

هردو از یک ابر مهربان بودیم

پاک وبی باک وبه مهر آلوده

روی بال فرشته ها ودست خدا

قطره قطره پی هم می لغزیدیم 

آسوده ...

می نشستیم لبه ی عرش حبیب

و از آن طیف متجلی ازل ،دور دست ها را می کاویدیم.

:
«من نمی خواهم قطره ای ناچیز بمانم وحقیر!»

گفته بودم روزی.

چه قدر ترسیدی ومن ازنهی توآشفته شدم.

:«به همین هستی خود راضی باش که حیات،

 دردناک است و پر از رنج وجود.»

امامن دست از دست توبگسستم 

من به آغوش خاک پیوستم.

تو همان بالا ماندی

من رسیدم به حیات،من رسیدم به وجود...

پهنه ی قلبِ بلورینِ منِ نازک دل،

 در جوار مهر عشق آگین سوخت، 

داغ آن برجاماند

توهم آن رادیدی

وچکیدی چه بی تاب به این وادی سرخ

هستی ات را به من بخشیدی ،باریدی .

چه قدر خوب مرا می فهمی همزادم! 

گرچه نامم انسان ؛

گرچه نامت باران!

قفس حبس مرا

بی کران باریدی...

مسعوده جمشیدی




دو شنبه 4 دی 1391برچسب:مسعوده,من و تو,همزاد,الهه ی الهام, :: 14:23 :: نويسنده : حسن سلمانی

« باران عشق»

آغاز تا پایان

بین این دو چه باید باشد که نیست

شاید شمیم عشق

شاید نگاه دوست

حتی کمی حضور

باید باشد

ولی نیست

دعای باران چرا؟

زمین سیراب ترازبرکه های راکد است

دعا برای قلب های تشنه بخوان

وبخواه که خدایا کمی عشق بباران...

چهار شنبه 5 دی 1391برچسب:مریم,طلا,باران عشق,الهه ی الهام, :: 9:23 :: نويسنده : حسن سلمانی

 غزالی چشم جادوی تو باشد

وفا در هر زمان خوی تو باشد

ثبوت این دل حیران و عاشق

ز دیدار گل روی تو باشد

روا باشد فدا سازم سر و جان

اشاره گر ز ابروی تو باشد

غلام حلقه در گوش تو باشم

به هر دم منزلم کوی تو باشد

بنوشانید وقت رفتن ما

از آن آبی که از جوی تو باشد

«حفی» اوصاف خوب تو بیانگر

که آن هم خلق نیکوی تو باشد

شعر:حاج عبدالحمید کروخی هروی- شاعر معاصر افغانی

هدیه:عزیر جمشیدی

پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:حفی,الهه ی الهام,غزل,افغانی, :: 15:2 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«شهیدان کربلا»
 
کیست آن سوار حشمت میدان کربلا
با غیرت و شهامت جانان کربلا
بنگر به حال خسته ی پیران کربلا
با سوز و آه و درد یتیمان کربلا
خون جاری از وجود شهیدان کربلا


ادامه مطلب ...
سه شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 12:39 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « محرّم»

 

 

هفت آسمان نشانه ی جاه محرّم است

خورشید جلوه ای ز نگاه محربم است

هر قطره تا کنون ز رخ آسمان چکید

از شرمِ آتشینِ گناه محرّم است

گر بنگری به قامت دیوارهای شهر

بینی تمام، جامه سیاه محرّم است

ای روزگار چشم سپیدت مگر ندید

شش ماهه و سه ساله سپاه محرّم است

گر ماه روزه و ماه صفر به خود نازند

از دولت سفینه پناه محرّم است

وان چشم عاشقان حسینی ز هر صفر

حیران، به خون نشسته ی راه محرّم است

کافیست در ستایش این ماه، این سخن:

«اسلام زنده گشته ی ماه محرّم است.»

محسن قویدل

دبیر ادبیات چهاردانگه

دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 12:25 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«رخت عزا»

 

رخت عزا به قامت جان کن، محرّم است

خونین سرشک دیده روان کن، محرّم است

با یاد تشنگان دیار بلا، مدام

جامی پر از مصیبتشان کن، محرّم است

گر قامتت کمان و اگر نیزه قامتی

دل را به تیر غصّه نشان کن، محرّم است

تا وارهی ز ظلمت انسان، نظاره ای

بر آفتاب روی سنان کن، محرّم است

در زیر خیمه ای که ز اشک خدا تر است

لب را چو دیده مرثیه خوان کن، محرّم است

بالا فرست شعله ی آه از تنور دل

یا آتشی به کام زبان کن، محرّم است

زنگار سهو بر رخ ایمان زند زمان

دل را جدا ز زنگ زمان کن، محرّم است

ایمن از آتش است عزادار، پس طلب

از دست دوست خطّ امان کن، محرّم است

محسن قویدل

دبیر ادبیات چهاردانگه

 


دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:قویدل,محرم, شعله, :: 12:23 :: نويسنده : حسن سلمانی

 دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند

گفته بودم مردم اینجا بدند

دیدی ای دل حرف من بی جا نبود

از برای عشق این جا جا نبود

نوبهار عمر را دیدی چه شد

زندگی را هیچ فهمیدی چه شد

دیدی ای دل دوستی ها بی بهاست

کمترین چیزی که می یابی وفاست

ای دل این جا باید از خودگم شوی

عاقبت همرنگ این مردم شوی

دیدی ای دل ساقه ی جانت شکست

آن عزیزت عهد و پیمانت شکست

جلال رستم

 

دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 12:26 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

« من بی من»

به من نگاه می کنم

به چشم هایی که کوهستان غم دارند

به پلک هایی انگار برفی سخت

رویشان مانده است،

                      بالا نمی آیند!

به گونه هایی که برای سیلاب داغ درد

عجیب بی تابند

و التیامی که آرزو دارد؛

حنجره ای زخمی با نام ؛

چکاوک دلتنگی

-        برای یک دفعه-

سرفه کند

و هقّ و هق بزند.

به من نگاه می کنم،

چه نقره هایی که می غلتند

آرام و دزدکی از آسمان مختصرم

تا مزرع گونه های گندمی رنگم

به من نگاه می کنم؛

چه ساکت و صبور

و چه عاشق و مسحور

 در دستمال دست

می پیچم

ژاله هایی که تنها برای تو اند.

تویی که مثل من است

چشمانت؛

پر از شبنم

سرشار شعر غم

تنها و بی همدم

به من نگاه می کنم؛

من، گلی سرخم

سر نهاده بر آغوش بارانم!

سمیرا میرزا جانی

عضو انجمن ادبی الهه ی الهام-87

 

 

چهار شنبه 20 آبان 1391برچسب:سمیرامیرزاجانی,من,بی, من,, :: 13:54 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«ابر، باران»
ابری نمی بارید
یا شاید زمستانی دگر نزدیک تر می شد!
در میان سال های پیر و جانفرسا
باز روزی از پی روزی دگر
باز فردا، باز فردا، باز فرداها
***
باران نمی بارید
امّا، من چه ناباور
میان این همه دیوار رنگارنگ
سکوت سهمگینم را شکستم
من چرا باور نمی کردم
نگاه معصیت بار زمستان را
که می سوزاند
معصومیت من را؟!
***
زمان آهسته می رفت و
زمین بیهوده می خندید
هوای سرد و بی روح زمستان را
کسی هرگز نمی فهمید!
نرگس عروجلو
انجمن ادبی الهه ی الهام-87
سه شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 12:26 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

« شعر نشکفته»
 
تویی، تو
همان شعر نشکفته در باغ خاطر...
تو والاترین واژه ی سبز بی انتهایی...
و طوفانی
آن دم که ویران کنی خانقاه دلم را
و من با نگاهی پُر از هیچ
و در انتظار نگاهی
دو نرگس برای تمنّای یک بوسه از گونه های افق
می فرستم
قسم می خورم باز
تو تنهاترین واژه ی سرخ شعری
که چون غنچه ای ناشکفته
تمنّای احساس داری و در انتظاری!
معصومه گودرزی – استاد زبان فارسی
 
سه شنبه 20 آبان 1391برچسب:, :: 12:24 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

« هزار آینه»
دیرگاهی است که من منتظرم
بر لب چشمه ی عشق
عکسی از آینه ها می جویم
ردّ پای دلم آنجا پیداست
تو، هزار آینه در دل داری
و درست است که شاعر گفته:
« آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا داری»
تو، سراپای وجودی
من، سراپا همه خاک
تو، همان قبله ی نوری
من، در اعماق مغاک
مدتی سخت به دنبال توأم
و تو از من دوری
خلوتی می جویم
شاید این عقده ی کور
با نگاه سحرت باز شود!
معصومه گودرزی- استاد زبان فارسی
 
سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, :: 12:22 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

« بهار»
رویش کرده کمین
در کنار دانه های سرد برف
در میان جنگل و فریاد باد
درسکوت برف ها، در نبود آفتاب
عکس سبزی یافتم در خاطرات
نغمه ی پاک کبوترهای مست
آبی کمرنگ را پُُر کرده بود
کبک همسایه صدای عشق را
در میان برف ها گم کرده بود
در کنارم زندگی لبخند زد
عشق را بر جان من پیوند زد
گریه ی ابر سفید
بارش عشق و امید
خنده ی مست زمین
رویشی کرده کمین
رویش سبزینه ها
مرگ سرخ کینه ها
گریه ی سرمای سخت
در زمستانی که رفت
رویشی در جویبار
می رسد اینک بهار
سبزه ای رُست از زمین
رویشی کرده کمین
آسمان کم کم گریست
در دلش نوری دمید
اشک او بر سبزه ریخت
هفت رنگ شد آسمان
خنده زد رنگین کمان
سبزه می خندید و می رقصید ناز
دست هایش در نیاز
با خدایش در نماز
گریه های آسمان شدّت گرفت
آفتاب زنده تابیدن گرفت
سبزه ی نو رسته چون پیکی ز دشت انتظار
خنده زد، فرمود:
« می آید بهار»
معصومه گودرزی- استاد زبان فارسی
سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : حسن سلمانی

«سیب»

دارم هوای آدمی کو رانده شد از باغ تو
دارم نشان از عالمی با کوثر و طوبای تو
رازی نهفته در دلم از آن بهشتی منزلم
ترسم که رسوایم کند افشای آن بی رای تو
من سیب را حس کرده ام، روزی که آدم شد برون
ترسم که سیب دیگری باشد مرا در راه تو
من عشق و علم و روح را در نام تو حس کرده ام
راهی نما تا این سه را یک جا کنم قربان تو
با آن که دارم آرزو سالی قریب عمر نوح
رفتن مرا شیرین تر از ماندن در این دنیای تو
از خود همی دانم که من با روح تو آدم شدم
آیا شود روزی که من آدم بیایم سوی تو؟
راز رضا شد برملا ای محرم اسرار ما
زین پس مرا آدم بخوان کو می رود در باغ تو
غلامرضا حاجی محمد
دبیر زبان انگلیسی- چهاردانگه
 
یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:, :: 14:19 :: نويسنده : حسن سلمانی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان